کد مطلب:125542 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:282

عید میلاد
تا چمن از فر فروردین به خود زیور گرفت

عالم فرتوت دور زندگی از سر گرفت



باد بستان را میان سبزه و ریحان نهفت

ابر گلشن را میان لاله و عبهر گرفت



در چمن مشاطه ی نوروز با سعی نسیم

شاهد گل را نقاب از چهره ی احمر گرفت



از دم عیسای ابر احیا شدند اموات باغ

نوعروس گل چو خود را در زر و زیور گرفت



یاسمن سر از طرب در دامن افرا فكند

نسترن دست از شعف در گردن عرعر گرفت



پا به اورنگ شقایق باز بنهاد ارغوان

جا در آغوش صنوبر باز نیلوفر گرفت



ساقیان بر دست می گیرند ساغر را ولی

لاله ساغر را به بستان از طرب بر سر گرفت



مست در مستی نگیرد دست مست دیگری

العجب نسرین به مستی دست سیسنبر گرفت





[ صفحه 99]





از زبرجد هر درختی بر سر خود چتر یافت

از زمرد هر شجر بر فرق خود افسر گرفت



سرو در مستی چه سان بر پیكر خود درع دوخت

غنچه در طفلی چه سان بر فرق خود مغفر گرفت



فرودین بسیار دیدم من نه این سان فرودین

آری این چشمه سر از سرچشمه ی دیگر گرفت



این همان فرخنده عید است آن كه از مولود آن

شرع احمد، دوش حیدر، جلوه ی دیگر گرفت



حبذا عید آن كه از فیضش جلالت رخ نمود

مرحبا عید آن كه از یمنش سعادت درگرفت



نیمه ی ماه صیام از فر این عید سعید

باج از مه، تاج از خور، جلوه از اختر گرفت



آفتابی سر زد از دامان زهرای بتول

آن كه نور از پرتو او خسرو خاور گرفت



بال بگشود آن همایی از سپهر اقتدار

آن كه شهباز فلك از یمن او شهپر گرفت



سبط اول، حجت دوم، ولی ابن ولی

آن كه عرش كبریا از حضرتش لنگر گرفت



عیسی از احساس خلق او دم جانبخش یافت

موسی از ادراك فیضش از عصا اژدر گرفت



ای خدیوی كز وجودت هر وجودی از ازل

هوش در سر، تاب در تن، روح در پیكر گرفت



از شعاع مهر رخسار تو، از شرمندگی

آفتاب از چرخ بر سر نیلگون معجر گرفت





[ صفحه 100]





خاك درگاه تو را نازم كه با یك جلوه اش

بو ز مشك و رنگ از گل، عطر از عنبر گرفت



با نهیبی بره و تیهو و مور درگهت

پنجه از ضرغام و چنگ از باز و دم ز اژدر گرفت



قدرت سلمان دربار تو با یك چشم زد

باغ از خاقان و كسری، تاج از قیصر گرفت



خنگ رویین سم تو در پویه، و رفتار خود

ژاله ز ابر، آتش ز برق و سرعت از تندر گرفت



طفل ابجد خوان درگاه تو، هنگام جدل

از فلك خنگ و ز مه خود و ز خور افسر گرفت



محفل «طایی» مطاف قدسیان گردید چون

بهر اوصاف تو بر كف خامه و دفتر گرفت





[ صفحه 101]